بسم الله وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْـتَـسِــــبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند. و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکل کند، او برایش کافیـست؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است! آیات 2و3 سوره طلاق خدایا اگر این امید تو نبود اگر این بشارت تو نبود اگر تو نبودی دلیلی برای بودن نــداشتــــم و صد شکر که هستی التماس دعا هو حرف داشتـــــــم! ولی زبون گفتن نـــــداشتــــــم نتیجه اش شد این چـنـد تا نـقطـــه ... بسم الله خیلی دنبال کار نبودم بیشتر برام مهم بود درسم رو خوب بخونم و انشاالله بعد فارغ التحصیلی دنبال کار متناسب با رشته ام باشم. دوستام همیشه از اول نگران سرکار رفتن بودن. دنبال هرکاری میرفتن حتی حسابداری و در مغازه رفتن (آخه با لیسانس فیزیک!) اما من اعتقاد داشتم که اگه بخوام با یکم تلاش و گشتن خدا یه کار خوب جلوی پام میذاره. تابستون تدریس خصوصی داشتم و الان هم یکی از دوستام واسه خواهرش میخواست. هفته پیش یکی از دوستام(اینجا باهاش دوست شدم) بهم زنگ زد که آره محدثه برنامه ات چطوره؟ و وقت خالی داری؟ یه مدرسه فیزیک میخواد. واسه معلم پژوهش(!) نشنیده بودم تا حالا. اتفاقا با وقت های خالیم چک کردم و دیدم چقدر خوب بهم میخوره. 4شنبه رفتم مصاحبه، خیلی استرس داشتم. خیلی مدرسه خفنی بود. 2-3نفر پاهام صحبت کردن و هی چیز میز میپرسیدن! از گرایش سیاسی گرفته تا اینکه اگه بچه ها سر کلاس عصبانیت کنن چکار میکنی و سوال درسی و ... خداروشکر خدا خواست من زودتر وارد کار بشم و قبول شدم:) خودشون واسه معلم های پژوهش تابستون کلاس گذاشته بودن و من باید با مطالعه جزوه ها و پاورپوینت ها به اونا برسم. خیلی مدرسه خفنیه (درواقع مجتمع آموزشی) و واقعا امکانات خوبی دارن. بچه ها یه درس دارن به اسم کاوش و پژوهش. که باید تا آخر دی یه چیزی کشف کنن یا یه دست سازه ای بسازن حالا هرکدوم تو هر زمینه ای که دوست دارن شیمی ، زیست یا درس شیرین فیزیک:) خب تو پست بعد انشاالله خاطره روز اول در مدرسه رو مینوسم. بسم الله امشب رو دوست دارم چقدر حرفاش قشنگ بود چه شور و لذت خاصی داشت حسش واقعی بود حرف نبود فقط لذتش رو چشیده بود ... واسه افطار بی مقدمه اومد گفت محدثه تو کجا میشینی؟ میخوام پیشت بشینم حرارت اشتیاق وجودش رو درک میکردم منو گرم میکرد جا خوردم انتظارشو نداشتم درست انگار خدا فرستاده بودش واسه دل من واسه آروم کردن من .... دستاشو محکم تو دستام گرفتم تا از حرارت وجودش از عشقش ب منم برسه .... با شوق میگفت با یه حس خاص انگار که همین الان پیش خدا بوده انگار که همین الان پیش خداست انگار داره نورِ راهش رو میبینه انگار که... ... میگفت راه خدا خیلی قشنگه خیلی لذت داره بقیه اگه میدونستند چی تو این راه هست اگه میدونستند که چیا به آدم میدن هیچ وقت دنبال لذت های دنیا نمیرفتند ... میگفت تو این دنیا خیلی چیزا هست خیلی لذت ها هست خیلی لذت ها که واقعا هم، آدمو جذب میکنه ولی ولی اگه فهمیده بودن چه لذتی تو این راه هست هیچ وقت سراغ اونا نمیرفتن ... میگفت آیت الله بهجت میگفتند: « اگر سلاطین عالم میدانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی میبرد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمیرفتند…» ... میگفت سخت نیست که خیییلی آسونه خیلی شیرینه فقط باید بخوای فقط باید دلتو صاف کنی آینه وقتی صیقلی باشه وقتی صاف باشه وقتی تمیز و شفاف باشه اون موقع است ک خوب نشون میده اون موقع است ک نور رو خوب منعکس میکنه نور خدا نور هدایت همیشه هست همه جا هست باید دلت صاف باشه تا نور خدا رو منعکس کنه تا تو آینه دلت خدا رو ببینی سخت نیست تَکَلُّف نداره فقط عشق میخواد یکم عشق و یکم صداقت با خودت ک تعارف نداری از ته ته دل خودت هم ک خبر داری اونو درست کن اونو خالص کن همه چی حله . . .
خیلی دوست داشتم امشب رو خیلی راستی مهمون بودن چقدر خوبه:) خدایا دلم گرفته....
حواست که بهم هست؟
:(
Design By : Pichak |