شعر - ... یاس ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... یاس ...

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن      ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن




نوشته شده در یکشنبه 91/3/28ساعت 3:22 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

غم عشقت بیابان پرورم کرد          هوای وصل بی بال و پرم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری          صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد


باباطاهر


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:31 صبح توسط یاس نظرات ( ) |

"بسم الله"

نمیدانستم از کی آمدم بیرون...

کجا هستم...

دلم پر غم...

که ناگه دیدم آنجا را...

ز بس که غرق غم بودم...

نفهمیدم چگونه نزدیک حرم بودم...

و نزدیک اذان بود و آوای دل انگیزی که گویی حق از عرش بهر مردم بیچاره میزد...

اذان بود و حرم نقاره میزد...

دلم طاقت نیآورد...

ایستاده نه...

به روی سنگ فرش حرم افتادم...

صدا دادم سلام ای ضامن آهو...

ببین بیچاره ام آقا...

برس بر داد من آقا...

که من بیچاره ام آقا...

که ناگه یک کبوتر با صدای بالهای خود سکوتم را شکست...

کبوتر ناز و سرمست کنار حوض آن صحن حرم بنشست...

کبوتر تشنه بود و آب میخورد...

دل من بین سینه تاب میخورد...

صدایش کردم و گفتم کبوتر، خوش به حالت...

چه جایی میزنی پر خوش به حالت...

دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم لانه میداد...

خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه میداد...

دلم میخواست من هم مثل تو پرواز میکردم...

به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم...

و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز میکردم......

کبوتر دارم از تو یک سوالی...

کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی...

اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی؟

چه میدانی که دردم چیست؟

اصلا تا به حالا تو به عمرت تو به کربلا رفتی؟

کبوتر از سر شب تا کنون در فکر آنجایم...

کبوتر تویی که لانه ات در عرش دنیاست...

تویی که صاحبت فرزند زهرا ست...

برو پییشش بگو

آقا گدایت بیقرار است...

از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است...

برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است...

برو پیشش بگو

...آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است...


نوشته شده در دوشنبه 91/3/1ساعت 12:45 صبح توسط یاس نظرات ( ) |

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

و بگو با دل خود ،

که خدا هست ، خدا هست !

او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید

نشانم می داد ...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،

غرق شادی باشد ....

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است ...!

این همه غصه و غم ،

این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه !

میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند،

سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟ چرا !؟!


نوشته شده در دوشنبه 91/2/11ساعت 6:38 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

بسم الله

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید       داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش  کنید       گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم       ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم        بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت     سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت

این همه مشتری و گرمی بازارنداشت       یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت

اول آن کس که خریدارشدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او      داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او       شهر پرگشت زغوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره این است وندارم به ازاین رای دگر       که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر      برکف پای دگربوسه زنم جای دگر

بعدازاین رای من این است وهمین خواهد بود

من براین هستم والبته چنین خواهد بود

پیش او یارِ نو و یار کهن هردو یکی است      حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی است

قول زاغ وغزل مرغ چمن هردو یکی است      نغمه  بلبل وغوغای  زغن هر دو یکی است

این ندانسته که قدرهمه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی یاردگرباشم به      چند روزی  پی  دلدارِ دگر باشم به

عندلیب گل  رخسارِ دگر باشم به        مرغ خوش نغمه گلزاردگرباشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم ازتازه جوانان چمن ممتازش

آن که برجانم ازاو دم به دم آزاری هست       می توان یافت که بر دل زمنش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست      بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست دراین شهر کسی

بنده ای هم چو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است      راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه  طلب باز کشیدیم بس است       اول وآخراین مرحله دیدیم بس است

بعد ازاین ما وسر کوی دل آرای دگر

با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر ازدل محزون نرود     آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود     چه گمان غلط است این، برود چون نرود

چند کس ازتو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم     سرخوش و مست زجام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم      ساقی مجلس  عام دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند

یار این  طایفه ی  خانه  برانداز مباش     ازتوحیف است به این طایفه دمسازمباش

میشوی شهره به این فرقه هم آوازمباش     غافل از لعب حریفان دغل باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری است مبادا که ببازی خود را

درکمین تو بسی عیب شماران هستند       سینه  پر درد  ز تو  کینه گذاران هستند

داغ  بر سینه  ز تو سینه فکاران هستند      غرض این است که درقصد تویاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف دور و برت باش که پایی نخوری

گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت        وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده  و آزرده دل از کوی  تو رفت         با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آمیزکسان گوش کند

وحشی بافقی


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 3:45 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

شاید آن روز که سهراب نوشت

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت

هر گلی هم باشی

چه شقایق

چه گل پیچک و یاس

تا نیاید گل زهرا زندگی دشوار است


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 3:37 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

آقا منم!! گدای قدیمی این درم

عمریست گرد کرب و بلایت کبوترم

خوبم شناختی منم عبد بی حیا

رزق از شما گرفتم و بر بام دیگرم

من آبروی نام شما برده ام ولی

گویند مردمان که در این خانه نوکرم

حق با شماست اذن وصالم نمیدهید

اما دگر کجا دل وا مانده را برم

آقا مرا نگاه کنید گر چه با غضب

دستی به غیردست شما نیست بر سرم

گر یک نفس زعمر من خسته مانده است

نام حسین می رسد از آه آخرم

ای همرمان صدای دل زار بشنوید

من از تمام خلق جهان بی وفاترم

من هجر یار دیده ام وزنده مانده ام

این رسم عاشقی نبود خاک بر سرم

بیچاره عاشقی که نرفته کربلا

بیچاره تر کسی که نمرده در حرم


نوشته شده در سه شنبه 90/9/22ساعت 1:46 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم  

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش

چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی

من محرم راز غم پنهانی خویشم

از شکر شکرخند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان زگران جانی خویشم

هرچند امین بسته دنیائی ام اما

دلبسته یار خراسانی خویشم

 مقام معظم رهبری


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 9:0 عصر توسط یاس نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pichak